sl



" دکتر علی شریعتی "


در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم کرد ، رنگ آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم هست.

درشگفتم که سلام آغاز هر دیدار است

ولی در نماز پایان است، شاید این بدان معناس که پایان نماز آغاز دیدار است

خدایا بفهمانم که بی تو چه میشوم اما نشانم نده!!!

خدایا هم بفهمانم و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد


ﻔـﺶِ ﻮﺩﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﺎ ﺑﺮﺩ . ﻮﺩ ﺭﻭ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ : ﺩﺭﺎ ﺩﺯﺩ

آنطرﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩ ﻪ ﺻﺪ ﺧﻮﺑ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ

ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﺎ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ

ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ

ﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ

ﻣﻮﺟ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ.

ﺩﺭﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﻔﺖ : "ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﺮﻣﺨﻮﺍﻫ ﺩﺭﺎ ﺑﺎﺷ".


بر آنچه گذشت, آنچه شکست, آنچه نشد. حسرت نخور ؛زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد.

@pretty_life


از افلاطون پرسیدند: شگفت انگیز ترین رفتار انسان چیست؟

 

پاسخ داد:

از کودکى خسته مى شود ،

براى بزرگ شدن عجله مى کند و سپس دلتنگ دوران کودکى خود مى شود.


ابتدا براى کسب مال و ثروت از سلامتى خود مایه مى گذارد 

سپس براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج مى کند.


طورى زندگى مى کند که انگار هرگز نخواهد مرد، 

و بعد طورى مى میرد که انگار هرگز زندگى نکرده است.


آنقدر به آینده فکر مى کند که متوجه از دست رفتن امروز خود نیست،

در حالى که زندگى گذشته یا آینده نیست، زندگى همین حالاست.!


@pretty_life


از درخت بیاموزیم


برای بعضی ها باید ریشه بود،

تا امید به زندگی را به آنها بدهیم.


برای بعضی ها باید تنه بود،

تا تکیه گاه آنها باشیم.


برای بعضی ها باید شاخ و برگ بود،

تا عیب های آنها را بپوشانیم.


برای بعضی ها باید میوه بود،

تا طعم زندگی کردن را به آنها بیاموزیم

نه زنده ماندن را

@pretty_life


نمی دونم واقعا چرا جدید ا عاشق نوشتن شدم . نوشتن در مورد هر چیزی خودم و روزگار ، کنکور و سر نوشت ، آرزو ها و عقیده ها ، دل شکستگی هام و ناراحتی هام ، داستان نویسی و حتی در مورد علایق قدیمی ( منظور همون نوشتن نقد و معرفی  کره ای) و

نمی دونم واقعا چرا ؟ اصلا نمی دونم این کار درستی هست یا نه؟  

انگار نیمه گمشده ام را پیدا کرده ام و اون نیمه نوشتن بود :) .

من شاید مثل  خیلی از بیانی ها قدرت نوشتن نداشته باشم دیکته دوران  ابتدایی و راهنمایی و دبیرستانم خیلی تعریفی نداشت هیچ وقت بالا ۱۵ نشدم .

ولی انشا و نویسندگی  خیلی دوست دارم ( البته نه به عنوان شغل  بیشتر به عنوان سرگرمی  و تفریحی )

نمیدونم ولی احساس میکنم تا ننویسم روحم آرام نمیگیرد و مدام دغدغه  ها ذهنی دیگر ذهنم درگیر میکند . 

دیروز متوجه شدم چقدر آبجی فاطمه نوشته هام دوست داره و داره اونا رو یواشکی می خونه  .  خیلی از این بابت خوش حالم  ^_^

حتی می دونم اگر کسی پیدا نشه نوشته های من بخونه اون بالایی که از قبل می دونه من چی می خوام بگم حرف های دلم می خونه :) 


### روشنا 

 


ما آدمها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خسته‌ایم اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم، سرعت‌مان را بیشتر و بیشتر می‌کنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتن، از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم!

اسفند را باید نشست

باید خستگی در کرد

باید چای نوشید.

یازده ماه تمام، دردها، رنج‌ها و حتی خوشی‌ها را به جان خریدن که الکی نیست، هست؟!

اسفند را نباید دوید

اسفند را باید با کفش‌های کتانی، قدم زد!

پس روزهای رفته ی سال را ورق میزنم .

چه خاطراتی که زنده نمی شوند.

چه روزها که دلم می خواست تا ابد تمام نشوند.

وچه روزها که هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد.

چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود.

چه لبخندها که بی اختیار بر لبانم نقش بست و

چه اشک ها که بی اراده از چشمانم سرازیر شد.

چه آدم ها که دلم را گرم کردند و

چه آدم ها که دلم را شکستند.

چه چیزها که فکرش را هم نمیکردم و شد .

و چه چیزها که فکرم را پرکرد و نشد.

چه آدم ها که 

شناختم و چه آدم ها که فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان.

و چه.

و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر می شود.

کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا.

آرامشی که هیچگاه تمام نشود.

و دوست خوب من.

من برای تمام آدم های روی این زمین آرزوی سعادت دارم،

تو که عزیز دلی جای خود داری!

بخند که بهاری که در راه است.

با شکوفه لبخند تو زییاتر خواهد بود

آرزو دارم .

هر طپش قلبت

آمیخته با آمین های خدا

برای آرزوهای قشنگت باشد


#رضا_محبی


سلام دوستان عزیز

بنده روشنا نویسنده ۳ وب ( دختر زمستان و عکس کده من و اتی و موسیقی احساس تو ) هستم . تو این ۶ ماه که فعالیت کردم اگر اعتراضی  نقدی انتقادی پیشنهادی ازم دارید بفرمائید؟

در مورد همه چیز از موضوعات وب ها ، سبک پست ها ، رفتار باشما در این کجا ها و حتی در وب ها تون ، قالب وب و

دوست دارم همه تون راضی باشید ازم 

بفرمائید در خدمت تون انتقادی و پیشنهاد دارید اینجا یا وب خودم بهم بگید ( ناشناس  و خصوصی فعال )


به دنبال زندگی خوب نباش. 

بلکه خوب زندگی کن!

کسی خوب زندگی می‌کند، 

که این دنیا را شناخته و مقهور،

داشتن‌ها و نداشتن‌هایش نمی‌شود. 

در حسرت چیزی نیست و 

همواره با نقد زندگی‌اش کار می‌کند.

چنین کسی هماهنگ ترین انسانها 

با جریان حیات است .

سلام صبحتون بخیر و شادی

بهارتون سبز

عشقتون پـاک

و زندگیتـون پر از خوشبختی

سلام صبحتون بخیر وپر مهر

# نیوشا 




ای کاش گذر زمان هر کس وابسته به ساعت مچی دستش بود !

اونوقت هر وقت کم میاورد و خسته میشد متوقف اش میکرد ؛ یه نفسی تازه میکرد یه ابی رو صورتش میزد و یه استراحت  کوچیک میکرد بعد دوباره به مسیر زندگی اش ادامه میداد

هر وقت دلش برای قشنگ ترین و ماندگار ترین لحظات زندگیش تنگ میشد اون عقب میبرد و دوباره طمع لذت زندگی میچشید !

و هر وقت تحمل سختی و رنج و غم و غصه و نداشت اون میزد جلو .

+ دلم می خواد برای یه مدت طولانی بخوابم ( مثلا ۱۰۰ سال ) و وقتی بیدار شدم  نه خبری از مشکلات فعلیم باشه  ، نه  از غم دیروز و نه از دغدغه ها فردا!

+ این روز ها کسی جز خدا از قلب چاک چاک من خبر ندارد! 

+۱۴ تیر از انچه که فکر میکنیم به ما نزدیک تره !!!!

+ نمیدونم چرا دیگه نمی تونم مثل سابق بنویسم شرمنده



دیگه دارم کم کم به همه اطرافیانم شک میکنم! احساس میکنم همه برام غریبه شدن ! دیگه نه دوست واقعی دارم نه مجازی ! 

دنیا چقدر کثیف و حال به هم زن داره میشه برام !

چند روز پیش شخصی با اسم و هویت من به داداشم پیام داد و همه چیز بود و نبود زندگی مون گرفت رفت ! 

چند سال پیش از تشابه اسمی من و یکی دیگه  علیه  خانواده ام سو استفاده شد ! 

الان تو دنیای مجازی .‌. 

+ خسته ام خسته!!!! بسه دیگه چقدر خیانت، چقدر کلا برداری ، چقدر نارفیق ! خسته نشدید ! 

+ دیروز   آبجی  اینه ام از دستش افتاد و شکست هزار بار گفت غلط کردم و ببخشید آخرش با چسب  اونا بهم چسباند . امروز صبح که خودم تو اون اینه دیدم فهمیدم دیگه من اون آدم قبلی نخواهم بود .



این روزا جدی جدی دارم دنیای واقعی میبینم ! 

+ چرا نقاب ها تون دارید دونه دونه برمیدارید ؟ لطفا برندارید ! من واقعا تحمل مواجه شدن با واقعیت ها رو ندارم ! لطفا نقاب ها یتون دوبار بزارید 

+ از این به بعد می خوام برای یه سری آدم ناشناس باشم برای همیشه 


دوستان چرا کم پیدا شدید جدیدا ؟ زمان کنکور هر روز  چراغ اعلان وبم حداقل ۳۰ تاش روشن بود و من وقت نداشتم  پست ها تون بخون الان  به زور  ۱۰ تا اخر شب!  که بیشتر هم گروه های  بی تی اس و ارمی ها هستند ؟ 

کجایید ؟ اعلام حضور کنید پلیز !!!!!


دلــــم برای خودمـان میسوزد ‌ 

آری ،خودِ خودمان را میگویم 

بچه های نسلِ اینستاگرام و تلگرام و واتس آپ

مایی که نیمی از عمر و شخصیت مان مجازی است 

بودن و نبودن هایمان از روی لست سینِ تلگرام معنی پیدا میکند 

به  جای قرار های واقعی و لمس دستانِ هم 

و پیاده روی های عاشقانه ی زیر باران، 

قرار میگذاریم که مثلآ 

فلان ساعت آنلاین باشیم و

 پیامی رد و بدل کنیم یا نهایتآ 

ارتباط ویدیوکال بگیریم و 

از پشتِ قابِ سردِ گوشی همدیگر را ببینیم.

پسرانمان با عکس پروفایل طرف عاشق میشوند

و فکر و ذکرشان این است که چگونه مخِ آن یکی را بزنند که از همه بهتر به نظر می آید ‌ 

دخترانمان آنلاین می شوند تا شهزاده ی اسب سوارِ رویاهایشان را در گروه های مختلط بر و بکسِ باحالِ هم شهری بیابند

ما مجازی هایِ بداخلاقِ حوصله ی هیچ رویدادِ حقیقی ای را نداریم

نه مهمانی می رویم 

نه دورِهم می نشینیم 

نه گپ زدن بلدیم

ما کنجِ خلوتِ اتاقمان را به بودنِ در کنارِ هر کسی ترجیح می دهیم 

حرف هایمان را به کسانی میزنیم که تا به حال ندیدمشان. 

با کسانی درد دل میکنیم که شاید کیلومتر ها از ما دورترند و فقط با آنها زبانِ مشترک داریم نه فرهنگِ مشابه  ابرازِاحساساتمان را چند عدد استیکر قلب و اِموجی های به درد نخور بر عهده دارند .

استیکر ها به جایمان میخندند

گریه میکنند

اخم میکنند

راه میروند و زندگی میکنند 

شخصیتمان و اصالتمان بستگی به شلوغیِ بیوگرافیِ اینستاگراممان دارد .

هر چه بیشتر بنویسیم با کلاس تریم 

هر چه بی اعصاب تر باشیم خفن تریم 

هر چه نودایرکت مان با فونت بزرگتری نوشته شده باشد آدم حسابی تریم  بیایید اندکی واقعی باشیم 

اندکی زندگی کنیم 

اندکی حسِ خوب بودنمان را بچشانیم به کسانی که آرامششان محتاجِ حضور ما در کنار آن هاست 

دور و برمان را خوب نگاه کنیم حتمآ آدم های زیادی را می یابیم در دنیای واقعی که منتظرِ سلامِ گرمِ ما هستند 

یک صبح تا شب اینترنت گوشی همراه خود را خاموش کنیم و وقتمان را کامل اختصاص بدهیم به عزیزانِ عزیزترِ از جانِ دنیای واقعیِ اطرافمان 

بیشـــتر لذت خواهیم برد قطعـــا. 



 راننده تاکسی گفت: 

بهترین شغل دنیا راننده تاکسیه،

چون هر مسیری خودت بخوای میری،

هر وقت دلت خواست یه گوشه می ‌زنی بغل استراحت می ‌کنی،

هی آدمهای جدید و مختلف می بینی، حرف‌های مختلف، داستان ‌های مختلف.


گفتم: خوش به حالتون. 


راننده گفت: حالا اگه گفتی بدترین شغل دنیا چیه؟ 

گفتم: چی؟ 

راننده گفت: راننده تاکسی،

چون دو روز کار نکنی دیگه هیچی تو دست و بالت نیست، 

از صبح هی کلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، کمردرد، 

با این لوازم یدکی گرون، یه تصادفم بکنی که دیگه واویلا می‌شه، 

هر مسیری مسافر بگه باید همون رو بری. 

به راننده نگاه کردم.


راننده خندید و گفت: 

زندگی همه چیش همین‌جوره. 


هم می‌شه بهش خوب نگاه کرد، 

هم می‌شه بد نگاه کرد.



ﻮﺵ ﻫﺎﻢ ﺭﺍ ﻣ ﺮﻡ !

ﺸﻢ ﻫﺎﻢ ﺭﺍ ﻣ ﺑﻨﺪﻡ !

ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺎﺯ ﻣ ﺮﻡ !

ﻭﻟ ﺣﺮﻒ ﺍﻓﺎﺭﻡ ﻧﻤ ﺷﻮﻡ !

ﻘﺪﺭ ﺩﺭﺩﻧﺎ ﺍﺳﺖ ﻓﻬﻤﺪﻥ !!!.

ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻝ ﻋﺮﻭﺳ ﺁﻭﺰﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﻨﻪ ﻣﺎﺷﻦ،

ﺗﻤﺎﻡ ﺴﺘ ﺑﻠﻨﺪ ﺯﻧﺪﺶ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﻗﺼﺪ !!!.

ﺎﺵ ﺯﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ

ﺮ ﺑﺪﻧﺎ ﻣ ﺁﻣﺪﻢ

ﺁﻧﺎﻩ ﺩﺭ ﺭﺧﺪﺍﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺸﺪﻢ

ﺳﺲ ﻮﺩ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻣ ﺷﺪﻢ

ﻭﺩﺭ ﻧﻤﻪ ﺷﺒتاریک ،

ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﺭﺍﻡ

ﻣﻤﺮﺩﻢ .



امروز صبح زبان داشتم
چون درصد زبان تو کنکور زیر ۷۰ بود باید زبان پیش برمیداشتم و این واحد پاس بکنم
کلاس فوق العاده بود .چقدر استادش هم  دوست داشتنی بود من که عاشقش شد.
ساعت ۴ تا ۶ کامپیوتر داشتیم . بسی خسته کننده بود .
پ.ن :  دانشگاه چقدر عشق
دوست ندارم دوران دانشجویی تموم بشه

خب طبق معمول امروز کلاس نداشتم ^_^ 

شب بعد از اینکه شام تو سلف خوردم ( بسی بی نمک ) رفتم بوفه خرید یک عدد پفک و بستی دابل چاکلت خریدن + پنیر صبحانه شد ۱۰ تومن

بعد موقع برگشت گوشی و کارت دانش جویی گذاشتم تو پلاستیک و مستقیم پلاستیک گذاشتم تو یخچال

بعد از ۱۰ دقیقه که اسی شدم از گشتن فهمیدم  تو یخچال گذاشتم .

پ.ن : این انصاف  شام دانش جویی ۱۵۰۰ بعد بستنی ۵۰۰۰ تومن 

پ.ن :ناهار ۱۵۰۰ بعد اون وقت یک عدد ظرف یه بار مصرف ۱۰۰۰ تومن ؟! 

  


امروز اولین روز دانشجویی بود . 

یک روزه واقعا خسته کننده و غم انگیز روزی که فهمیدم  چقدر این دنیا سخت  . چقدر بی رحم .

انگار تازه دارم دارم  با دنیای اطرافم آشنا میشم .

+ثبت نام حضوری  به مراتب سخت تر و خسته کننده تر بود و بازم خدارو شکر مامان و بابا و عمه حضور داشتند ولی خوب عمده کار بهرعهد خودن بود .

+ امشب برای اولین بار ( البته کمی اغراق چون قبلا  سابقه داشتم  ) خودم تنها در خوابگاه دانشحویی خواهم خوابید .

+ خدارو شکر همین روز اول دوست های خوبی پیدا کردم ^_^ 

+ دعا کنید  هم اتاقی های خوب و با ایمانی هم پیدا کنم ^_^ 


غروب جمعه ۵ مهر یکی از دلگیر ترین روز های زندگیم.

حرکت به سمت سمنان ا

ز فردا رسما یک دانشجو ترم  اولی خواهم بود .

دلم خیلی گرفته روزی که داشتم به اجبار این رشته میزدم هرگز  فکر نمی کردم قرار اینو برم

از زمانی که نتیجه اومد الکی دلم به این و اون خوش کردم ولی هر بار بیشتر از بار قبل شکسته تر شدم

احساس میکنم دیگه خدا منو اصلا دوست نداره .

پ.ن : یادم رفته بود تو این دنیا به هیچ کس جز خودم  نباید  اعتماد کنم .‌. عاقبت امروز من اعتماد بی جا به  این ک اون 


دلم گرفته از روزگار.

از این روزگاری که داره گلچین میکند  و  خوب ها رو با خودش میبره و ما.

نمی دونم ولی واقعا دیکه وم آوردم . از اول ماه رمضان  که  داریم عزیزان مون از دست میدیم و به ما نرسیده  یکی دیگهتازه   عزای  باباجی  بیرون اومده بودیم .تازه دیروز  اربعین امام حسین بود


پ.ن : آرزو داشتم امسال  مثل ۸ سال پیش برم کربلا  اما قسمتم نبود چرا کدخدا بهترینها رو انتخاب کرده بود .ای کاش منم در این راه بمیرم .

پ.ن ؛ دوتا از بستگان  مون در راه برگشت از اربعین فوت شدند

پ.ن : خدایا بازم شکرت  که آبجی فاطمه  تون  اون کاروان  نبود .خدایا عزیزان همه براشون نگه دار 
پ.ن : آبجی زینب خدا به همراهت خواهشا خبر  بده خواهرم نگرانتم 
پ.ن : تعطیلات  آخر هفته

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها